آسمون دلدادگی | ||
|
ملانصرالدین تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز روستا برد....
از آنجا که پینه دوز درصددتعطیل کردن دکانش بود به ملاگفت:فردا برای تحویل کفش هایت بیا.."
ملا باناراحتی فریاد زد:"امامن کفشی ندارم که تافردا بپوشم"... پینه دوز شانه بالا انداخت وگفت:"به من ربطی ندارد،امامی توانم یک جفت کفش به امانت به توقرض دهم،"
ملاباز فریاد کشید:"چی؟توازمن می خواهی کفشی رابپوشم که قبلاپای کسی دیگربوده؟" پینه دوزخونسردجواب داد:"حمل افکارواعتقادات دیگران برایت ناراحت کننده نیست ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری وحمل آن باپاهایت تورا می آزارد؟ "ایام به کام" نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |