آسمون دلدادگی | ||
|
اين که گفــتند " فرامــوش ات کنــم " را فراموش کرده ام!
یاحق چه دلتنگم برای تو..برای چشم غمگینت..
برای بیقراریهات..
حسادت های شیرینت..
بگو یادت
نرفته منو..؟
وقتی تو پاییز باهم شونه به شونه ..
دست تو دست هم میرفتیم تا ته دنیا ی رویاییمون..
...یادته چه حالی داشتم..یادته ..لحظه ی دیدنت..
آروم نداشتم یادته؟
چه روزا و چه شبهایی که با یاد تو سر میکنم..
بگو بگو که هنوز یادته..
من دوستت دارم نه بخاطراینا..
دوستت دارم چون تو هستی همه هستیم..
یاحق
ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ
ﻭﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ . . . ؟
هرجــا ميروم وظلمي ميبينم همــه ميگوينــد نگران ارادتمند :بچه ی آدم یاحق
این ترانه بوی نان نمیدهد.................بوی حرف دیگران نمیدهد
سفره ی دلم دوباره باز شد.................سفرهای که بوی نان نمیدهد
نامهای که ساده و صمیمی است.................بوی شعر و داستان نمیدهد:
با سلام و آرزوی طول عمر.................که زمانه این زمان «نمیدهد»
کاش این زمانه زیر و رو شود.................روی «خوش» به ما نشان نمیدهد
یک وجب زمین برای باغچه.................یک دریچه، آسمان نمیدهد
وسعتی به قدر جای ما «دو تن».................گر زمین دهد، زمان نمیدهد!
فرصتی برای دوست داشتن.................نوبتی به «عاشقان» نمیدهد
هیچ کس برایت از صمیم دل.................دست «دوستی» تکان نمیدهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را.................هدیهای به رایگان نمیدهد
کس ز فرط هایوهوی گرگ و میش.................دل به هیهی شبان نمیدهد
جز دلت که قطرهای ست بیکران.................کس نشان ز «بیکران» نمیدهد
عشق نام بینشانه است و کس.................نام دیگری بدان نمیدهد
جز تو هیچ میزبان مهربان.................نان و گل به میهمان نمیدهد
ناامیدم از زمین و از زمان.................پاسخم نه این، نه آن…نمیدهد
پارههای این دل شکسته را.................«گریه» هم دوباره جان نمیدهد
خواستم که با تو «درد دل» کنم.................گریهام ولی امان نمیدهد…
لحظه هات پراز آرامش...یاحق
نمی دونم چرا وقتی هوابارونیه
بینهایت بی توبودن عذابم میده
یه وقتایی هست که
آدم یادِ یه اسم می افته
یه نگاه
یه کلمه
یه یادگاری
یادِ خاطرات
باتو بودن ها"البته تو رویا"
ونبودن هات تو دنیای واقعی
و اونوقته که یه لبخند بی اراده روی لبهات نقش می بنده
بعد دلت هواشو می کنه
دلت می خواد صداش کنی
بیاد کنارت
دستاش لمست کنه
تن داغش بدنت رو داغ کنه
و لبش طعم لبت رو بچشه
اونوقت دلت پر می زنه
واسه لحظه ای که روبروت بایسته
و توی چشات نگاه کنه
و بگه: اسیر نگاهتم
دلم برات تنگ شده
می دونم این روزا اصلا حالِ خوبی نداری.....
یادت نره که منم نگرانم
نگران دوری دستامون
و بی قراری فاصله ها
…......
خدایی ؛
چه لحظاتی رقم می خوره
وقتی اصرار می کنه که ناهارتو سر وقت بخوری
وقتی عطر تنش رو کنارت حس می کنی
وجودش رو
حضورش رو
و می بینی
وقتی روی جدول راه میری
دستش از پشت هواتو داره
و به شیطنت کردنت می خنده
همراهی ات میکنه
و با لبخند میگه فقط مواظب خودت باش
وقتی ازت دور میشه
دلش تنگ میشه
به یادت می افته
و میگه بدون تو بهش خوش نمیگذره
اونوقته که دست خطی براش می نویسم
که " زود برگرد ،...
طاقت دوری ات را ندارم "
کاش زودتر برگرده.....
چون اصلا طاقت دوری اش رو ندارم......
یاحق
نشستی رو به پنجره...
به درخت های پاییزی حیاط، به آسمون ابر گرفته این ماتم سرا نگاه می کنی...
میایم آروم در گوش ات زمزمه می کنم...
نمیشه چشمات فقط مالِ دل من باشه...
این درخت ها که بهار رو دارن که دوباره میاد و سبزشون می کنه...
دل کوچیکِ من فقط همین چشمای تو
رو داره که پاییز اش روبهار می کنی...
می خندی،
از همان خنده هایی که همه ابرای
آسمونِ دلم رو می بره به دور دست های دور...
انگشتامو توی انگشتای مهربونت پناه می دی...
و آروم در گوشم می گی" بهارِ من،
یعنیاینکه
تو بخندی...
یعنی تو دلت آروم باشه..."
بعد از اون همه صبوری هایِ روزهایِ دوری...
این روزا که هی مدام توی گوشم زمزمه می کنی...
ومی دونی که چقدر زمزمه های تورو دوست دارم...
این روزا که هی می آیی و منو می بری
به میهمونیِ چشم های پرمهرت...
که دلتنگ روزهای نبودنت نباشم...
این روزا که هر روزش کنار
دفترخوابام برگای یاس می ذاری...
تا بو کنم و عطر بهشت بپیچه توی هوای خوابام...
این روزا که هی نسیم ملایم بهشتی میشی...
و توی لحظه های داغ دل تبدارِ عاشقِ من می وزی...
این روزا که هی تپش های قشنگ
قلبت رو موسیقی لحظه هام می کنی...
تا آرامش لحظه های من به هم نریزه...
این روزا مدام فکر می کنم...
تو خوبِ عزیزِ قصه ی زندگی منی...
نمی دونم پاداشِ کدوم کار خوبِ نکردمیا...
که توی دعاهای دلم مستجاب شدی..
یا حق
امشب گيجم!مسئول چیزی که می نويسم نيستم...
می پرسی چرا؟
آخه دنیا رو ازچشم تو نگاه کردم....
این روزا:
گاهی اینقدر دچار دوگانگی و دوراهی میشی که کم میاری...
گاهی خودت هم نمیدونی باید چیکار کنی...
گاهی نمیتونی تصمیمت رو محکم بگیری...
گاهی از کوچیکترین چیزها شاد میشی وگاهی از بهترین اتفاقاتم خوشحال نمیشی...
گاهی دوست داری اخرین روز زندگیت باشه و گاهی دوست داری اولین روز زندگیت باشه...
گاهی خدا رو کامل حس میکنی و گاهی شیطان رو کامل حس میکنی...
گاهی دوست داری فقط یه نفر باشه که تا ساعتها واسش حرف بزنی و درد و دل کنی
ولی گاهی دوست داری هیچ کس نباشه و فقط تنهای تنها باشی...
گاهی دوست داری شب روی پشت بوم خونه بخوابی
تا ستاره ها رو بشماری و باهاشون عشق بازی کنی...
گاهی دوست داری تو یه مسابقه ماشین سواری شرکت کنی
و گاهی هم دوست داری پیاده قدم بزنی...
ببین بدجور رفتی تو کما...هیچوقت اینجور ندیده بودمت
منم دارم باهات لحظه به لحظه آب میشم
چون هیچ کاری جزدعا از دستم برنمیاد
هزار بار بهت گفتم ،التماست کردم ولی به خرجت نمیره
بیا به قول حسین پناهی:
روی یک تکه کاغذ بنویس "تـعطیــل " و بچسبون پشت شیشه ی افـکارت، به خودت استراحت بده، دراز بکش دست هات رو زیر سرت بگذار به آسمون خیره شو ... و بی خیال ســوت بزن،
تو دلـت بخنــد به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیدن، اونوقت به خودت بگو : بذار منتـظـر بمونند ... ببین از اینجا که منم تا آنجا که تویی راهی نیست... کافیه چشمام رو ببندم و به توفکر کنم ...
اینجا می نویسم به حکم همه روزهایی که نیستی
نوشتن راهی ست برای آرامش این روح طوفانی و دلتنگ...
میدونی چیه ؟یه وقتایی دوست دارم از پشت سر ،چشمامو بگیری...
بگی اگه گفتی من کی ام؟منم دستاتو بگیرم وبگم : هرکی هستی زندگیمی
"فقط کنارم بمون" یاحق میدونــی ؟!
تو رو هرچه قدکه بـخوونم ...
خسته نمیشم !
تو روهرچه قد گوش بدم ...
عادت نمیشی !
تو هرچه تکرار شی ...
بازم بکری و دست نخورده ای !
دیدی ؟!
شنیدی ؟!
تو چقدر بی نهایتی عشقم....
دنبال کســـی میگردم ؛
که توی بهار زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم:
میای بریم زیر این رگبار و هوایِ خوش قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم؟؟؟ توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگــم: میای بریم خیابون چمران تا هر جا شد قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگماااا توی پاییز زنگ بزنــم بدون هیچ دلیل بگم: میای صدای ناله ی برگای حافظیه رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟ در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیاریااا توی زمــستون زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: چنارای باغ ارم منتظرن با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای کــه؟ در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط یه لنگه من یه لنگه تو... سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم !
یاحق باز شب شد و من بیقرار،
می دونی شب که میشه؛ مهتاب تو گوشم لالایی میخونه....
سرم رو روی پای مهتاب میذارم
و گل بوسه های ماه برگونه های رویاهام میشینه...
اون وقته که:
ستاره چینی "تو"وخواب های نقره ای "من" شروع میشه.
فکرشو بکن؛
لیوان چای روی میز در انتظار یک جرعه اس،
ولی نه تو میایی نه اون گرم می مونه،
آخه چه گناهی داره سماوری که داغ دیده اس؟
نمی دونم باورمیکنی یانه؟
ولی همین که قاصدکی را فوت کنی
تا عطر نفسهات روبا خود بیاوره ،
برای دلم کافیست .
به قول معروف "وقتی قرارمون پروانه شدنه ،
بذار روزگار هرچقدر میخواد پیله کنه ."ملالی نیست.
شاید سکوتِ میونِ کلماتم باشی که دیده نمیشی،
اما من تورواحساس میکنم؛
شایدهم هیاهوی قلبم باشی که شنیده نمیشی؛
اما من تورو نفس میکشم،
می دونم تا یه پلک به هم بزنم می آیی!
با انارو آیینه تو دستات...
به قولِ فروغ "من خواب دیدم"
در خاطری که "تویی" ،
دیگران فراموشند ،
بذار درِ گوشت بگم "میخوامت" ،
این خلاصه ی تمومِ حرفایِ عاشقونه یِ دنیاست .
یاحق
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |