آسمون دلدادگی | ||
|
ایکاش دوباره نوراآبی میشدن.. شمعای روشن جلوی شومینه می سوختن ورایحه عطره تنت تواتاق میپیچید واون لحظه جادویی واون حس عظیم آتشفشان انرژی ... حس خوب باتوبودن... "تو"روشنیدن ولمس روحت و!!! مبلی که من نشستم... کاناپه ای که روبرومه و"تو"دراون فرورفتی... میزی بایه شیشه آب خنک ویه لیوان وخودکار وچندکاغذبرای یادداشت فاصله میون ماروپرکرده... وهیچوقت نیازی به یادداشت خاطرات بازگوشده ندارم... لحظه ای که "تو"شروع میکنی به تعریف کردن خاطراتت برام نت لحظه ای که تنهانورشمعهاست ونورچشمای همیشه براق وعسلی "تو"... بااون نگاه پرازهمه چیز... نگاهی که دریایی روتوخودش غرق کرده...و"تو"تنهادرنگاه من غرقی...حرف میزنی ... ومن درسکوت "تو"رودرحرفات جستجومیکنم ولحظاتت روحتی اگه نباشم با"تو"زندگی میکنم... تازمانی که وقتمون دوباره شروع کنه به تموم شدن به نشونه پایان جلسه!... ولحظه ای سکوت... همیشه آخرش لیوان آب رو سر میکشم و وقتی تو چشمات نگاه میکنم مست میشم ازشراب نگاهت... گاهی چای یاقهوه... شمع هاهمیشه باپایان جلسه تموم شدن.. وقتی تو آغوشتم پرم ازعطره تنت ... بهت میگم که خیلی حسودم ... تواحساس سبکی میکنی ومن هرگزخاطراتت روفراموش نمی کنم وهیچوقت لحظه های باتو بودن رو فراموش نمیکنم.... وتنهااون لحظه ابدی برام جاویدان میمونه ... لحظه ای که هردوغرق نگاه هم هستیم ... دیگر طاقت رویاهایم تموم شده! دلم رسیدن میخواد... یاحق نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |