آسمون دلدادگی | ||
|
می گن شاد بنویس..... نوشته هات درد دارن!!
و من یاد مردی می افتم
که با سنتورش
گوشه ی خیابان شاد میزد
اما چشمهاش خیس بود؟! حکایتیست داستان من... پسورد تمام فایلهام شماره ی توست.... ومن هي شماره ی تورو ميگيرم بدون اینكه صدات رو بشنوم!! اي كاش... فقط... بودی كه وقتي بغض ميكردم بغلم کنی وبگی: گريه كني ميكشمتا! گاهی تو … گاهی یاد تو … گاهی هم غم تو … آخر این “تو” کار م روتموم می کنه ! میایی نءشه میشم... میری خمار!منو به تخته ی دلت ببندو ترکم بده...خسته شدم از اینهمه عذاب.. یاحق نظرات شما عزیزان: نفسهای شبانه
ساعت16:48---1 تير 1392
خواستم بگویم خدا نگهدار ...خوش باشدلحظه های خندیدنت ..پاسخ:میدونم فردا استاد به چشمام خیره میشه و میپرسه کجا بودی که درس نخوندی...!؟
آخه چجوری بهش ثابت کنم فکر تو هم جاییست در دنیا......
صخره
ساعت6:57---27 خرداد 1392
نفسهای هر لحظه ام تقدیم حضور جاودان توست حضوری سبز و نورانی ولی چون خورشید در دورترین نقطه از من....
پاسخ:عاشقی چیزی برای هدیه نیست طرح دریا و غروب و گریه نیست عاشقی یک کلبه ویرانه نیست صحبت از شمع و گل و پروانه نیست عاشقی تنهای تنها یک تب است بی تو مردن در سکوت یک شب است داداش ایلیا
ساعت15:10---26 خرداد 1392
سلام
شاد باشید هنگامی که عذاب دنیایت شده باشد خماری از دوری دوست . یک روز / یک جا / یک خاطره خواهد ماند از اینهمه عذاب دوستی .. زیبا بود و سرشار از حرفهای اندرونی ایلیا پاسخ:سلام درون سینه آهی سرد دارم رخی پژمرده رنگی زرد دارم ندانم عاشقم،مستم،چه هستم . همین دانم دلی پر درد دارم.....یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |