آسمون دلدادگی | ||
|
اونقدر بزرگ و گرفتار شدیم که یادمون می ره که توپمون تو حیاط شبا از تنهایی می ترسه.....
ویادمون رفته که مدادهای سیاه و سفیدی که هرگز تراشیده نشدن
پدر مادرِ ده مداد رنگی دیگه هستن که ما همیشه تراشیدیم وکوچکیشون کردیم .
اما از شما چه پنهون گاهی اونقدر کودک می شم
که یادم میروه بزرگ شدم و هنوز عروسکهام سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنن، هنورهم تو مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم وهنوزهم عاشق بارونم...... اینارو گفتم تا بهت بگم که: شاید دیگه منو نشناسی، شاید منوبه خاطر نیاری.
اما من تو رو خوب میشناسم.
ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ی ما و همهمون همسایه ی خدا.
یادم میاد گاهی وقتها میرفتی و زیر بال فرشتهها قایم میشدی.
و من همه آسمون رو دنبالت میگشتم؛
تو میخندیدی و من پشت خندهها پیدات میكردم.
خوب یادمه كه اون روزها عاشق آفتاب بودی.
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود.
نور از لای انگشتهای نازكت میچكید.
راه كه میرفتی ردی از روشنی روی كهكشون میموند.یادت میاد؟
گاهی شیطونی میكردیم و میرفتیم سراغ شیطون.
تو گلی بهشتی به سمتش پرت میكردی و اون كفرش درمیآمد.
اما زورش به ما نمیرسید. فقط میگفت: همین كه پاتون به زمین برسه،
میدونم چطور از راه به درتون كنم.
تو شلوغ بودی، آرام و قرار نداشتی.
آسمون را روی سرت میذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره میپریدی
و صبح كه میشد در آغوش نور به خواب میرفتی.
اما همیشه خواب زمین را میدیدی.
آرزویی رویاهای تو روقلقك میداد. دلت میخواست به دنیا بیایی.
و همیشه این روبه خدا میگفتی. و آن قدر گفتی
و گفتی تا خدا به دنیات آورد. من هم همین كار را كردم،
بچههای دیگه هم،
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تموم شد.
تو اسم منو از یاد بردی ولی من هنوزم اسمِ تورویادمه....
ما دیگه نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا.
ما گم شدیم و خدا روهم گم كردیم...
دوست من،همبازی بهشتیِ من!نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده.
دیشب یه لحظه خوابم برد بازم خوابت رو دیدم...
خودت خوب میدونی هنوزم کم خوابم....
چه لحظه ی قشنگی بود وقتی تو خواب گفتی:
"دلم برات تنگ شده ؛دیگه نرو"
میگن:"سری روکه درد نمیکنه دست مال نمیبندن؛
اما سر من درد میکنه برای دستی که مال تو باشه . . .
هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ میزنه:
«از قلب كوچیکت تا من یك راه مستقیمه،
اگر گم شدی از این راه بیا».
خیلی دلم برات تنگ شده...
اگه توهم دلتنگه منی...
بلند شو. از دلت شروع كن. شاید دوباره همدیگر رو پیدا كردیم.
یاحق نظرات شما عزیزان:
خوبیهاست که باعث میشه آدما دلتنگ بشن ،
به خاطر همه ی خوبیات یه عــــــــــالمــــه دلتنگتم ![ناراحت] پاسخ:تو ای دوستم، عزیز دلنوازم / ز پیغامت نمودی سرفرازم تو در یاد منی ، من شرمسارم / صفای قلب پاکت را بنازم . . .یاحق داداش ایلیا
ساعت3:22---2 آبان 1391
سلام
بسیار شیوا وشیرین سرودید رازهای کوکی زندگی را در تاریک خانه ی ذهن سرما زدهی ما ... عالی بود ایلیاپاسخ:سلام پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ....لحظه های پاییزت از نم نم باران خوشرنگ و من آرزومند آرزوهایت . . . یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |