آسمون دلدادگی | ||
|
برای تو مینویسم....تویی که به رسم جاده ازمن دوری؛
امابه رسم دل نزدیک...
برگ های ریخته بر زمین،لگدمال میشن و بادزوزه میکشه...
بازهم صدای پاییزاز کوچه ی دلت میاد...
وقتی تو دلت گرفته باشه،من از دلتنگی لبریزم..
خیلی سخته که جلوی اشکایی که بی صبرانه میخوان
از زندون چشمات فرار کنن رو بگیری.....
وسختر اینکه، فریادت رو قورت بدی .....
فریادی که بی تابانه می خواد از چاهِ حنجره بالا بیاد و خودشوبه دنیای صدابرسونه... وبگه :که "منم هستم." اشکت روقورت میدی و فریادت رو میخوری، چون نمیخوای که همراهت بدونه که از درون خالی شدی حالابایدباسنگینی تُنِ صدا،مشغولیِ فکرو داغیِ پلکهایی که میخوان روهم بیان – اماتونمیذاری تامباداقطره اشکی که درشاه نشینِ چشمات نشسته ....پایین بیاد. چه جوری میشه از حرفایی که به زبون نمیان ودرچشمهاجاخشک کردن،فرار کرد؟
حرف ها پراز کنایه اس...
بایدافکارمون رو دوباره بسازیم... کاش میشد آسوده تربود... اماهمیشه مانعی هست:نیش میزنند - اطرافیان رو میگم،میرنجونن.... وقتی احساست میکنم بیگانگیم با این دنیای لعنتی چندبرابر میشه... میخوام دلت آروم بگیره،غافل از اینکه!!!! علاج زخم،مرهمِ؛نه بیشتر نیشتر؛ روحِ توخسته ترازاونیه که به میدان مبارزه ای سخت بیاد...
اونم درمقابل رقیبانی،آراسته به سلاح دلسوزی و شفقت؛ آغشته به زهرِهولناکِ طعنه وزخمِ زبون.... همه چیز معنای خودِشو از دست داده... فقط یه چیز مونده که دلبری میکنه.... اونم یکرنگی جاده اس..... جاده هردومون رو صدامیکنه.... سفرنزدیکه....
سفری باهم، بی مبدا....بی مقصد؛ از ناکجا تا هرکجا، چون برای این طایفه خداحافظی معنا نداره...
همونجورکه سلامی درکارشون نبوده... براشون رفتن وموندن قداستش رواز دست داده.... بدم میاد از دنیایی که شاید خیلی از آدم هااون رو میخوان ولی من... ازاین دنیافقط به فقط آرامش می خوام....برای تو...برای خودم.... آرامش روبرکوله بارِتنهاییت میذارم....منم مسافرم مثه تو به راهی؛که باید!!!! افسوسم ازاین نیس که چراتقدیرمارو به هرسویی میکشونه..... بغضم از اینه که:بازهم خاطره ای به جاموندوقصه ای ناتمام...... بیابیخیال این طایفه شیم....داریم لحظه هارو میشموریم
لحظه هاودقیقه ها وساعتها دارن به سرعت می گذرن.... تا چشم باز کنیم به خزون عمر رسیدیم.... دیگه فرصتی نیس به گذشته برگردیم...... اماهنوز مجالی هست که درسِ عبرت کنیم دیروز رو برای امروزوفردامون.... مهربونم کتاب زندگی چاپ دوم نداره ...... پس بیا تا میتونیم به عشق هم و برای هم باشیم و عاشقونه زندگی کنیم.... لحظه هات پراز آرامش"یاحق" نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسی احمدحان موفق باشی وسربلتد....یاحق
پاسخ:مرسی احمدحان موفق باشی وسربلتد....یاحق
میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه نـه حـــق خــواسـتن داری ،نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن...پاسخ:در مقابل تقدیر خداوند همانند کودکی یک ساله باش که وقتی او را به هوا می اندازی ، می خندد ، چرا که اطمینان دارد او را خواهی گرفت .یاحق
سلام عزیزم خوبی؟
دلم واست تنگ شده بود... خیلی وقته بهت سر نزدمپاسخ:سلام دوست خوبم ممنون شکرخدا....مرسی که به من سرزدی ولی میشه خودتومعرفی کنی...یاحق آبی آسمونی
ساعت16:12---15 مهر 1391
به زبان سرخپوستی خودمون مینویسم...
چون آرامشی برای آراستن کلمات ندارم... شاید نویسنده داره صفحات آخر کتاب زندگی من رو طوری مینویسه که حتی خودش هم تصور نمیکرد داستانش به اینجاها ختم بشه.... اما متاسفانه شد... حالا منهم خط به خط و صفحه به صفحه جلو میرم تا ببینم پایان این داستان کجا و چگونه اتفاق خواهد افتاد... در این جاده سرد و تاریک...دوستانی که رفاقت و معرفت رو برات طور دیگری معنی میکنند... وای کع اگه نبودید چقدر ترسناک بود این جاده.... مطمئنم حضور این دوستان هم با نظر اون نویسنده چیره دست بوده... برای کمک به پایان خوش این داستان.... یا حق... صدا ميكنم پاسخ:پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد ، هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش.....درپناه حق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |