آسمون دلدادگی | ||
|
بند دلم را به کفش هایت گره زده بودم
که هرجا رفتی دلم را با خود ببری ،
غافل از اینکه تو پابرهنه میروی و بی خبر ! نظرات شما عزیزان: یاشا
![]() ساعت10:08---19 تير 1391
ده که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا پاسخ:سلام هزار کلمه بر جای خالی ات ریختم اما پر نشد ، به گمانم از جنس بی نهایتی...یاحق شیوانا
![]() ساعت12:13---25 خرداد 1391
سلام
حالا که رفته ای.هیچ اتفاق تازه ای نمی افتد....... فقط من ذره ذره هیوب میشوم.... پاسخ:سلام زمین خمیازه ای بکش به زیر پای من... فقط همین...یاحق داداش ایلیا
![]() ساعت1:13---25 خرداد 1391
سلام
بند دلت را به بند های بسته بر پنجره ی رو به دریای ارام دلم بسته ام .جای بند های دلت بر کفشهایم نیست .که تو بند بند دلم را به مهر خدایی بودنت بسته ای . مهربانیت را در لایه لایه تارو پود دلم بافته ام و تو خد نمی دانی . راستی نگاهی عمیق کن جای پاهایش را که بر شنها مانده .گویا کفشهایش هنوز در پاهای خسته اش نشسته اند . مراقب باش بند دلت اورا زمین نزند ... ایلیا
غرورت رو واسه کسی که دوستش داری بشکن ولی دل کسی رو که دوستش داری به خاطر غرورت نشکن !
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |