آسمون دلدادگی | ||
|
ﻣﯿﻠـﯿﻮﻥ ﻣـﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗُـﻦ ﺻﺪﺍ ﻭﺟـــــﻮﺩﺩﺍﺭﻩ ...! ﻭﻟــــــﯽ ﻓﻘـــــﻂ ﻭ ﻓﻘــــﻂ .. ﯾـــــﮑﯽ ﺷﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘـــــﯽ ﻣــــﯽ ﺷﻨﻮﯼ .. ﺩﯾــــــﻮﻧﻪ ﻣـــﯽ ﺷــﯽ ... کاش هر روز جمعه بود تا دلتنگی هایم را گردن غروبش می انداختم.. یاحق
وقتی نیستی دلم به انداره ی تمومِ روزای پاییزی گرفته... آسمونِ چشمام به اندازه ی تمومِ ابرای بهاری بارونیه... قلبم انگار به اندازه ی سردترین روزای زمستونی یخ زده... اما وجودم تو کوره ی داغ تابستونیِ دلتنگیت میسوزه... ببین چه چهارفصلی شده سرزمین دقایق من!!! زودبرگرد رفیق یاحق
می خوام.. اونقدر خودخواهانه بغلت کنم.. که جای ضربان قلبم روی تنت بمونه… صـدای مـردونه ات دلم رومیلرزونه، گوشام همیشه به انتظار شنیدنِ حرفات میشینه . . . دسـتای بزرگ و قویت منو یاد یک واژه می اندازه؛ و اونم” امـنیته ” ا . . . آغـوشت مثه دریـایی پـر تلاطمه... و مـن چـقدر غـرق شدن تواین دریـا رودوست دارم . . . ! تـو فـقط مـردِ من بـمون؛ و مـن هـم قـول میدم تا ابـد؛ بـانوی تـموم لحظاتت باشم . . . یاحق
سلام، دلتنگتم روح و تنم درد می کنه ....... چشمم، دلم، لبم، بدنم درد می کنه........ ذوق سرودنم، کلمات نوشتنم همه برن از دلتنگی های من برای "تو" هـمـیـن.... ایـن شـهـرِ خراب دلم، کـه وقتی اومدی کـامــل شـد ... ! " آی حواســـت هســـت ... نیــایـــــی ؛ یا دیر بیایی... یـکـــــی مــی میره بـی "تـــو" زیـــر این بـارون دلتنگی ... اصلا بـیـا بـا هـم رفـت و آمـد نـکـنـیـم .... مـثـلـا وقـتـی مـی آیـی پیشم ، دیگه نـــــــــــــرو . . . . . ببین از ییلاق تا قشلاق دلت ، شعبه ی خزر شد چشمام... دِ آخه لنگر بندازنازنینم ! یاحق
من و "تو" همچنان در جاده ی زندگی میریم... می ریم تا جاده خسته شه ... خسته از عشق و دوست داشتن ما... می ریم تا به دنیا بخندیم و شاد باشیم... می ریم تا معنای عشق رو... در پیچ و خم های این جاده فریاد بزنیم... می ریم تا عطر عشقمون فضای جاده رو عطراگین کنه... می رویم تا صدای بوسه امون... سکوت جاده رو در هم بریزه... می ریم تا زلال مهربونی رو نثار هم کنیم... می ریم تا عاشقونه به مقصد برسیم... آره من و تو عاشقونه این جاده رو می ریم... تا جاده ما روحس کنه... تا جاده دیگه دل گرفته نباشه.... بلکه دلِ گرفته اش، محفل دلِ گرفته ی مسافرایی باشه... که درد و دلاشون رو بهش بگند... تا آروم شن و با دلی شاد و عاشق جاده رو ترک کنن... و رهسپار جاده ی زندگیشون بشن... پایان جاده آغاز به یاد آوردنِ خاطره های شیرینه... خاطره هایی از جنس من و" تو"... آره همسفرم، من و" تو" یک نفس این جاده روعاشقونه می ریم... آروم کن قلبم رو و تا انتهای این جاده با من همسفر باش... عاشقونه دوستت دارم... ای همسفر جاده زندگی ام. یاحق
دلم از دوریت تنگه دلم از نبودت تنگه... دلم هوای صداتو کرده دلم هوای نگاتو کرده... دلم برای باهم بودنمون تنگ شده... برای صدای خنده هات و برای وقتی که صدام می کردی... راستی چرا ما آدما دلتنگ میشیم؟! چی باعث میشه که بهم دل ببندیم... طوری که حتی زندگی برامون سخت بشه؟! به نظر من خوبی آدما باعث دلتنگی میشه... وقتی با کسی هستی که لحظاتتو... به بهترین لحظات تبدیل می کنه... دوست داری زمان توقف کنه که بیشتر باهاش باشی... چون دلت تنگ میشه... برای تک تک دقیقه ها و ثانیه هایی که با او بودی... برای خاطرات... خاطراتی که، حتی فاصله ها هم نمیتونه حریف اون بشه... امان از خاطرات که... اگه بخوای ، چیزی رو فراموش کنی برات محال میشه... چون خاطراتش چه بخوای چه نخوای... لحظه ای رهات نمی کنه... البته باید اعتراف کنیم که... با خاطرات زنده ایم و اگه نباشه... دیگه گذشته زیبا برامون بی معنی میشه... منم با تو بودنو برای همیشه توی قلبم نگه میدارم... و باهاش زندگی می کنم... خاطرات آشناییمون... خاطرات حضورت تو زندگی من... خاطرات لحظه هایی که در کنارهم هستیم... خاطرات روزهایی که با هم از احساسمون حرف می زنیم... خاطرات شب هایی که عاشقانه در گوش هم نجوا میکنیم... نجوایی پر از حس دوست داشتن... خاطراتی که توو لحظه به لحظه ش فقط منم و تو... لحظه هایی که هیچ چیز وهیچ کس... نمیتونه اونا رو با حرفاش و...خراب کنه و ازم بگیره... چون من و تو با همه ی وجود همدیگرو دوست داریم... و چون فقط تو واسم مهمی نه کس دیگه... و خاطرات قشنگمون که حالا شده جزئی از وجودم... و میدونم جزئی از وجود توهم شده... دلم برات خیلی تنگ شده... بیا و پایان بده به دلتنگی های امروزم... گاهی که بدجور دلم میگیره از نبودنت... همین خاطرات کمکم میکنه و لبخند و روی لبام میاره... و مهم اینه که هیچ وقت فراموشت نمی کنم... چون تیکه ای از قلبامون پیش هم امانته... مراقب امانتیت هستم... حتی بیشتر از قلب خودم... طوری که گاهی حس میکنم... همین یه قلب و دارم... ای دل داده ی دلتنگی های من. یاحق هميشه گفتم بايدیکی باشه... که معني سه نقطههای انتهای جملههات روبفهمه... که بُغضهات رو قبل از شکستن بفهمه، بـايد یکی باشه… که وقتی صدات لرزید بفهمه... کـــہ اگه سکوت کردی، بفهمه... کسي که اگه بهونهگيـر شدی بفهمه؛ که اگه سردرد رو بهـونه کردی، بفهمه که پٌری از دلتنگی... بفهمه کـــہ درد داری.. که تولحظه هات کم داریش... بفهمه که دلت براي روزای قشنگِ باهم بودن تنگــ شده... بفهمه کـــہ دِلت برای قدم زدن زيرِ بارون... برای بوسيـدَنش... برای آغوشِ گَرمش تنگ شده... هميشه بايد یکی باشه... وقتی "تو" رسیدی،هردو پربودیم از خستگیِ راه... خسته از اینهمه دلمشغولی... بــه دل هـم نـشـسـتـیـم؛ و عـاشـق شـدیـم ! مثه چـهـره ی مـاه کـه بـه دل بـرکـه مـیشینه و هـیـچ دسـتـی تـوان بـیـرون انداخـتـنش رو نــداره… مـیـخـوام اونـقـدر بـو بـکـشـم تـو رو کـه ریـه هـام پـر شـه از عـطـرِ تـنـت… کـه هـوا داشـتـه بـاشـم بـرای نـفـس کـشـیـدنـم… وقـتـی کـنـارم نـیـسـتـی . . . یاحق
این چندروز بدجور بارون و ندیدنت دلتنگم کرده... تا روزی کــه بــودی، دســتات بــوی گــل ســرخ مــی داد! از روزی کــه ندیدمت گــلای ســرخ بــوی دســتای "تو"رو مــیدن . . . خداوکیلی موندم چون اصلا معلوم نیس این بارون؛ چند گیگ حافظه داره که اینهمه خاطره توش جا شده...!! یاحق این که چقدر از اون روزا گذشته... یا اینکه چقدر هر دومون عوض شدیم ... یا اینکه هر کدوممون کجای دنیا افتادیم اصلا مهم نیست … باز بارون که بباره ، هروقت که میخواد باشه ، دلم هوات رومیکنه … یه خیابون... یه بارون... دستهای یخ کرده... یه آهنگ... وکلی فکر ! بارون که می باره : یکی باید باشه که به تو زنگ بزنه و بگه چترت روبردی ؟ یکی که نگرانت باشه حتی نگران اینکه زیر بارون به این لطیفی خیس شی … یکی باید باشه که دست بکشه توی سرت و آب ها رو کنار بزنه اما..... اصلا همه ی اینا بهونه ایه که وقتی بارون می باره یه بار دیگه یاد تو بیفتم… میدونی وقتی وسط درگیری های ذهنیت حس می کنی به آخر خط رسیدی چی میچسبه؟ یه فنجون داغ صداقت اونم از لبای "تو" که اعتراف می کنی هر جور که باشم عاشقمی... بـعـضـي وقـتـا فـكـر مـي كـنـم... هـوای دو نـفـره داشـتـن... نـه ابـر مـی خـواد... نـه بـارون... نـه يـه بـعدازظـهـر پـائـیـزی.... فـقـط كـافـيـه حـواسـمـون بـه هـم بـاشـه! یاحق راه مـی رم و شــهـر "تـــو"، هــیـچ کــجـا نــیـسـتـی ... ! بارون! بیا و رحم کن... تو که میای، یاد ش و خاطراتش منو دیوونه میکنه، اونوقت من می مونم بدون چتر روی سنگفرشهای خیسی که... فقط طعم تنهایی با "او" رو می ده! چه حالِ بدیه... وقـتـی کــه نــیـسـتــی حــس مـی کــنـم کــه پـنـجــره، دیـوار دیگه ایه... تومعـــرکه ی چشـــمات ومن این شوق رو با "تو"باتموم وجودم حس کردم.. میدونی هرشب شونه میزنم موهام رو صبح که بیدار میشم موهام پریشونه... جالبه آخه، من هر شب خوابِ سرِانگشتای تو رو می بینم ¡ هنوزم تو همه ی غروباي غم دار... دلم "تو"رو مي خواد... حتي بيشتر از قبل... و هنوز اين جمله دو كلمه اي كوتاه و پر معني ورد زبون همه لحظه هاي خاص من شده : " كاش بودي" "تو" بودي و جنگل و كلبه و سكوت و هيزم و جرقه و سرما و من، كه مثل پيچك، مي پيچيدم دور تنت تا گرم مي شدي... و "تو" باز با برق چشماي تكرار نشدنيت و طعم بي نظير لبات روحمو به آتيش مي كشوندي كاش بودي... یاحق هــنوزم دلـم تـنـگ مـیـشه !!! بـرای حـرف زدنـت ... و برای تکه کلامات... که نمیدونی که فقط کلام تو نیست، مــنـم بــه اونا تـکـیـه کردم... تو زندگی، برای هر آدمی از یه روز.. از یه جا... از یه نفر... به بعد دیگه هیچ چیز مثه قبل نیست پاييز. .... ببین به دیدنت که اومدم... منو به یه آغوش گرم مهمون کن من زیاد اهـل چای نیســــــتم ... ! یاحق
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ . . . ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﮕﺎت ﮐﻨم ﺍﻧﮕﺎﺭ که ﻗﺤﻄﯿﻪ ﺁﺩﻣﻪ... چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی .. یکی که بهش اعتماد داری .. بهت اعتماد داره .. از دلتنگی هاش برات میگه .. از دلتنگی هات براش میگی .. آروم میشه .. آروم میشی .. حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه .. این حس مثل قطره های بارون پاکه .. با صدایی که آرامش در اون موج می زنه بارها وبارها به من گفتی که مبادا ترکت کنم ... مبادا برم ! به جایی نمیرم زیباترینم... بهترینم و آروم جوونم . اونی که می ره قراری داره با دیگری . ... من نه قراری دارم و نه دیگری بهتر از تو می شناسم . .می مونم و برات بی قراری می کنم ... من ..... بی تو.... همیشه یک مصرع بی پایانم .... یاحق سلام خداجون... بازم تو این اقیانوسِ طوفانیِ زندگی چشمم به فانوسِ دریایی خودت روشن میشه... بازم شکر که فانوست با نفت و گاز نمیسوزه که دلهره ی خاموش شدنش رو داشته باشم... خدایا بی حس شدم از درد!! از بغض!! فقط گاهی... خط اشکی میسوزونه صورتم رو... وقتی بچه بودم تنها تصویری که از محرم داشتم اشکای مادرم بود اما حالا محرم یعنی همه چیز, یعنی تشنگی, یعنی بابا گفتن های رقیه, یعنی اشک های زینب, یعنی ناله های شام و کربلا, یعنی خیلی چیزا .. ولی مات و متحیرم تو کاره این آدمِ دوپا... بازم محرم شدو هیئت های زنجیرزنی راه افتاد... به قولِ سحر : "کاش اونی که طبل میزد میدونست که با محکم طبل زدن آدم به بهشت نمیره." قصدِ بی احترامی به هیچ عقیده و سنتی ندارم، ولی ایکاش خداجون مخلوقاتت درک میکردن فلسفه ی زنجیر زدن رو.... کاش ما آدما جای این زنجیر زدن تو این ماهِ محرم ،زنجیر از پایِ گرفتاری باز میکردیم تو همه ی ماه ها و لحظه های زندگیمون... کاش یاد میگرفتیم که سینه نزنیم... اما سینه ی دردمندی رو از دردپاک کنیم. اشک نریزیم ،اما اشک ازچهره ی مظلوم پاک کنیم... نذری ندیم؛اما لقمه ی غذامون رو با گرسنه ای قسمت کنیم. کاش یاد میگرفتیم که تیره نپوشیم،اما نورِ امیدی برای تیره روزها باشیم؛شاید وقتِ بیچارگی میشدبا افتخار ولی با دلی پراز نورِامید بگیم " یا حسین" خدا جون بزرگتر که میشی ، غصه هات زودتر از خودت قد میکشن.. و لبخندهات رو توآلبوم کودکیت جا میذاری؛ و ناخواسته وارد دنیای لبخندای مصنوعی میشی .... شاید بزرگ شدن اون اتفاقی نبود که انتظارش رومی کشیدم .... امضا: " بچه ی آدم " یاحق با خودم میگم: کاش اون یه بار که دیدمت، گفته بودم: که بی"تو" گاهی دلم میگیره، که بی "تو" گاهی زندگی سخت میشه، که بی" تو "گاهی هوای بودنت دیوونهام میکنه، اما نگفتم: که این «گاه» ها گهگاه... تمومِ روز و شب من میشن اون وقت بغض راه گلویم رو می بنده درست مثه همین روزا... این روزا نیمکت چوبی کنارباغ، نشستن داره... بایدروی این نیمکت شکسته نشست، هواکه بوسید نیه... فقط چیزی شبیه عطر"تو"روکم داره، بیابه خواب لک لکابرگردیم... به قرارای همیشگیمون! اصلابیاشبیه برگها... خیس شیم ازبارون بوسه! این کلمات هوایی ام کردن... پنجره ی بارون خورده ات رو باز کن... چندسطر پس از بارون... چشمام روببین که هوات دیوونه شون کرده... دلم برات تنگ شده آخه میدونی چیه؟ یه وقتایی هسـت... که مزه ی بودنِ یکی... یـہ جوری رفتـه زیر دنـــدونـﭞ !! که وقتی ازش دوری... همـہ چی میشه زهرمــــار! ساعتای بارون... تو خیابون آشنای من... همیشه خلوته، و قدم هام تواون خلوتِ خاموش... خواب"تو" رو می بینن؛ لحظه به لحظه. آدم باید یه " تو " داشته باشه ، که هر وقت از همه چی خسته و نا امید بود ، بهش بگه : مهم اینه که" تو "هستی ! بی خیال دنیا ... ! دلم آرامشِ وارونه ميخواد... میدونی یعنی چی؟ یعنی “ش م ا ر ا ”
یاحق
تو خودت بگو ! سرزمین نگاهت رو روی کدوم گسل بنا کردی که اینجوری دلم با دیدنت میلرزه؟ آدمــه ديگه دلش ميخواد واسه يکي تــــــــک باشه
" تـــــــــــــو " بــاشي ... بی قراری هام ، پاییز می خواد و چشمای عاشقت رو.. نگاهت رو از من نگیر ببین میزنم به خیابون و پام رو به پیشونیش میکوبم... من لج این خیابونی رو که ازهیچ طرف به "تو" نمیرسه...درمیارم... یاحق
سلام دوست دارم همه بضاعتم رو توی نوشته هام جمع کنم و به تو هدیه کنم، دستمم که خالی باشه برات سبدی از صداقت و احساس میارم برای لحظه های بود و نبودم..... دوست دارم ازت بپرسم یادت هست که تو روزای نه چندان دور، کنج تنهایی من بودم و اوج پرواز تو، نگاه آروم تو بود و نفس بی قرار من یادم هست که من همیشه پر بودم از هیچ تو بودی که پر بودی از حس و واژه و نفس یادم هست که "تو"رو دعا کردمو "تو" مستجاب شدی، و "تو"یی که همیشه بودی و خوب دیدی که من از پیله رها شدم و پروانه شدم. من این روزها راهی خونه ای شدم که تا به حال نرفته بودم، نه خونه ای از جنس خونه های معمولی... من این روزها معنی خونه رو فهمیدم، معنی که تو به زندگیم فهموندی. من این روزها با بودن تو فهمیدم دود درد آلود این شهر به بعضی از کوچه ها نمی رسه من امروز خیلی چیزها دونستم و معنی خیلی حرفا رو فهمیدم مهربونم، به ستاره های نگاهت بگو ببارن، تا زمین تشنۀ روح من از خشکی نمرده... نازنینم دوست دارم کنار پنجره ای صبر کنم وبه انتظار دیدن روی ماهت همه عمرم رو صرف کنم... وقتایی که حرف از خستگی می زنم منو با تمام بی قراری هام ببخش صحبت از خستگي نيست، اگه خسته باشم که عاشقيم يه جايي بين زمين و آسمون اشکال داره، و به جون خودت تا هر وقت که بتونم و جونی برای بودن داشته باشم، براي ساختن خونه عشقمون روزا رو به دفتر خاطراتم گره مي زنم و شبها رو به جای آغوشی که مال من نیست، به داشتن دور و دیرش فکر می کنم و راضی می شم دوست ندارم تسلیم معادله دل و دیده بشم، دوست ندارم تسلیم هیچ چیزی بشم جز معجزه عشق که خوب می دونم ربطی به سن و سال و شرایط نداره، که خوب می دونیم می تونه روح بده حتی به شاخ و برگهای شکسته و خشک درخت احساسمون تواین روزای سخت و طاقت فرسا.. یاحق
وقتــــی میبینــــم از حـــرف زدنم با بعضـــی ها میـــرنجـــــی ... با همــــــه دنیـــــــا قطـــــع رابطــــــه میکنـــــم ... چـــــون " تــــــو " برای مــــــــن کـــافــــی هستــــــی ... خیلــــی کـــارهــــا را به خــــاطر تو انجـــــام نمیـــدـم ... چــــون خودم رودر برابـــرِ دوســت داشتنــــت مســـئــول میدونم ... پــس نگـو با هــر کـس میخـوای صحبـت کن ، هـــر کـار میخـــوای بکن ... مــــن دنیــــایی ساختــــم کـــه فقـــط " تـــــو " در اون زندگــــی میکنــــی ... امروز وقتی اون اس ام اس رو دادی تو یه لحظه جوری حالمو عوض کرد که خودمم باورم نشد ... وقتی ، پیام رو باز کردم و سلامتو خوندمو دیدم که دلواپسمی ... با خوندن پیامت بغض کردم و برات کلی آرزوی خوب از خدا خواستم و دلتنگ بغل کردنت شدم ... نمیدونی با دیدن اسمت تو گوشیم اونم درست وسط روز و اوج کارات؛ لبخندی رو لبم نشوند احساسِ غرور کردم که که به یادمی ... داشتم متن پیامک برات مینوشتم که سر به سرت بذارم ، پیام دادی که بزاربا خوندن پیامت کلی فکر کردم که از کجا فهمیدی بی حوصله ام ؟؟ ... بازم تورو میخوام.... چقدر این ثانیه هایی که حال آدمو عوض میکنه لذت بخشن ... مهربونم، چشاتوببند خیالت روبه باد بسپار دستاتوبه آب.... ولباتوبه من، تازیباترین ترانه ی عشق روبرات جاری کنم. من همون قناریِ تنهایی هستم که برای دلت شعربارون میخوونه... بوسه هامو رولبات میکارم تاریشه اش تودلت بنشینه...دریای دلت بی طوفان یاحق
کنارم نیستی اما دائم در کوچه های ذهنم قدم میزنی! شاید دوست داشتن یعنی همین... اگه بدونی این روزها، بی تو، چه قدر تنهام! چه قدر بهت احتیاج دارم، چه قدر نبودنت آزارم می ده... یه چیزی انگار از درون دوری تو رو به رخم می کشه، مدام توی گوشم می خونه که: "او نیست!" بعد می شینه اون گوشه و زیرچشمی نگام می کنه... من درد می کشم و اون قصد نابود کردن منو داره! جالبه! همیشه تنهایی رو دوست داشتم.... آدم توی تنهایی یاد عزیزترین چیزهای زندگیش می افته...، هنوزم این تنها چیزیه که می تونه منو از این گرداب پر هیاهوی زندگی برای چند لحظه کوتاه بیرون بکشه و اجازه بده به خودم بپردازم ، به تو ... به زیباترین و لطیف ترین دلمشغولی تموم عمرم.... اما حالا این تنهایی ، این بی تو بودن داره عذابم میده... داشتم نگاهت مي کردم... نگاهت مي کردم... گفتم واي! چه زيبا شدي! دستم رو گرفتي... خدا گفت: چه لحظهي باشکوهي شماها عشقبازي کنيد،من هم خدایی میکنم ... و خلقت جهان روشروع کرد سه روزش صرف اندام من شد، سه روزش خرج دست هاي "تو " روز هفتم صداي تو را جوري درآورد که... تا ابد دلم بريزه. یاحق
من به همه روزهاي هفته نياز دارم... به همه ساعت ها... باتمام جزيياتش... تابگم چقدر در نبودنت دلتنگم... هنوزم تو همه غروباي غمدار دلم "تو"رو مي خواد حتي بيشتر از قبل و هنوز اين جمله دو كلمه اي كوتاه و پر معني ورد زبون همه لحظه هاي خاص منه : " كاش بودي" "تو" بودي و جنگل و كلبه و سكوت و هيزم و جرقه و سرما و من، كه مثل پيچك، مي پيچيدم دور تنت و "تو" باز با برق چشماي تكرار نشدنيت و طعم بي نظير لبات روحمو به آتيش مي كشوندي كاش بودي بند ِ دل ِ من به لبخندهای تو بنده برای دوست داشتنت اما لبخندهات رونمیخوام دلت رولازم دارم! از شعبده باز هم کاری ساخته نیست گیرم طناب بکشه از دل من تا دل تو.... گیرم با دستهایی به پهلو باز، که معلوم نیست برای حفظ تعادله.... یا برای بغل کردن تو؛ تمام طناب رو راه برم و نیفتم... یا گیرم این لبخند قشنگت، سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد بشه؛ با اینهمه..... چیزی از قد نبودن هات، کم نمیکنه عزیزم... و هنوز!!! شب هاروبی تو و با یاد تو به صبح میرسونم... می شه بی تکلف و ساده باز ، تنها ، کنار هم باشیم ؟ غیر در بینمون نباشه و ما لحظه هایی ، قرار هم باشیم آرزوهای کوچک اما سخت آرزوهای دور و سخت و محال با تو بودن ... کنار تو بودن مثل پرواز کردنه بی بـــــال !! یاحق
یه روز ازم پرسیدی؟راستی سقف رویات چه رنگیه..؟؟ دست در دست من بذار ای همدل گوش کن!جاده رویاهام آواز عشق میخونه... بایدبه این آواز گوش کنیم و پا به پای هم بریم... وقتی با هم باشیم باد و طوفان سد راهمون نخواهد شدو خستگی برامون معنایی نداره . در کنار افق، جایست که در بهترین و امن ترین ساحلِ اون خونه ای میسازیم... از جنس قشنگه دوست داشتن ... بانقش ستاره هایی بر ایوانش که پنجره هاش هرصبح به آفتاب سلام کنند.... و خدا برای باغچه ای که از مهر و محبت ساختیم... بارون هدیه میفرسته... ای همسفر بیا با من دل به آواز جاده رویاهام بسپار!! هر شب قصه عشقت را برای خودم تعریف میکنم باز با یادت عاشق میشم.... دیوانه ای شده ام که هرشب با قصه عشق تو به رویا میره.... مهربونم، نمیتونم بگم الان توچه حسی هستم؛ دارم پرواز میکنم؛ روابرام... وقتی می بینمت انگار همه زیباییهای دنیا روبهم دادن. میمونم در کنار خاطراتت.. ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ... ﯾـﮑـﯽ ﺑـﺎﺷـﻪ ﮐـﻪ ﺑـﻐـﻠـﺖ ﮐـﻨـﻪ ... ﺳـﺮﺗـﻮ ﺑـﺰﺍﺭﯼ ﺭﻭﯼ ﺳـﯿـﻨه اـﺶ... ﺁﺭﻭﻣـﺖ ﮐـﻨـﻪ ... ﺣـُﺮﻡ ﻧـﻔـﺲ ﻫـﺎﺵ ﺗـﻨـﺖ ُ ﺩﺍﻍ ﮐـﻨـﻪ ... ﻋـﻄـﺮ ﺩﺳـﺘـﺎﺵ ﻣـﻮﻫـﺎﺗـﻮ ﻧـﻮﺍﺯﺵ ﮐـﻨـﻪ ... ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﮐـﻪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩﻡ ﮔـﻮﺷـﺖ ﺑـﮕـﻪ: "خواستنی هستی ...خیلی می خوامت". تو شبی آروم.. کنارِبرکه ی یادت.. تو آغوشت جا میگیرم ، یه چیزی رو می دونی؟ وقتی از عطر تنت... هرم لبات... لطافت نوازشت... گرمای وجودت... آرامش دستات... مهربونی نگاهت... می گم... هیچکس نمی فهمه ... چه حسی دارم! چون تنها "من" .... "تو" رو با تمام وجودم لمس کردم! یاحق |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |